کد مطلب:53786 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:289

اسیر جنگ بدر در دریای اندیشه











عباس بن عبدالمطلب برعكس اكثر هاشمیان كه فقیر بودند، مردی ثروتمند و بازرگان بود و در كاروانهای مكیان شركت می جست و پول نقره وام می داد و بهره می گرفت، باغ میوه و تاكستان هایی در طائف داشت، حق فروش آب چاه زمزم به زائران مكه از آن وی بود، عباس قبل از جنگ بدر اسلام نیاورد ولی می كوشید مناسبات حسنه ای با طرفداران و مخالفان اسلام داشته باشد[1] .

در هنگامه ی پیروزی قوای اسلام در جنگ بدر «رمضان سال دوم هجرت» رسول خدا

[صفحه 104]

«ص» به اصحاب خود فرمود:

گروهی از بنی هاشم از روی ناچاری و اكراه به همراه قریش آمدند و با شما نبرد كردند از جمله ی آنها عباس بن عبدالمطلب است، وی را نكشید زیرا او به این جنگ از اول رضایت نداشته است.

ابوحذیفه[2] یكی از مسلمانان تحت تاثیر احساسات قومی قرار گرفته و اعتراض برآورد كه ما پدران و فرزندان و برادران و بستگان خود را از دم تیغ گذراندیم چرا از كشتن عباس باز بمانیم. اگر عباس در برابر چشم من قرار گیرد با این شمشیر او را پاره پاره خواهم كرد.

در جنگ بدر 70 تن از مشركان اسیر شدند كه یكی از آنها، عباس عموی پیامبر بود و عمر بن خطاب متصدی بند كردن عباس گردید.

مورخین نوشتند كه عمر از پیامبر اجازه خواست كه اسیران جنگ بدر كشته شوند و هر یك از مسلمانان نزدیكان خود را بكشند. علی، عقیل و حمزه، عباس را به قتل برساند چون اینان پیامبر را تكذیب كردند و او را از شهر مكه بیرون نمودند[3] اما پیامبر راضی نشد و خواست كه خداوند اسیران را موفق بدارد تا به دین اسلام درآیند. از این رو در مقابل عفو، فدیه ای برای آنها قرار داد، تا آنها را از مقاومت باز دارد و خود بر آنها نیرو بگیرد.

ابوحذیفه همین كه دانست سخنان او پیامبر را خوش نیامده است، شرمسار شد و با خود عهد كرد كه برای كفاره ی آن اندیشه و سخن نابجا، در جنگ با دشمنان دین به درجه شهادت برسد، او چندان كوشید تا بالاخره به عهد خود وفا كرد

به هر حال، عباس در جنگ بدر اسیر شد و آشكارا اسلام آورد، گرچه در این مورد

[صفحه 105]

گفتار تاریخ متفاوت است[4] .

اما نكته اینجاست:

او كه به روی مهاجرین و انصار شمشیر كشیده بود و اگر رحمت رسول الله «ص» نبود مانند دیگر بزرگان و اشراف قریش كشته می شد چگونه می توانست در به دست گرفتن حكومت اسلام خود را با پیشگامان مهاجرین و انصار برابر بداند. وی خوب می دانست كه مردی محافظه كار است و از قبول هر تعهدی معذور می باشد از این رو از قبول وصیت پیامبر در انجام وعده و پرداخت دیون خودداری كرد و به پیامبر گفت كه عمویت پیرمردی سالخورده و بس عیالمند است و تو در سخاوت و كرم از نسیم هوا هم پیشی گرفتی، چگونه من می توانم از عهده كارهایت برآیم.

عباس با داستانهای گذشته خود، با خویشتن به گفتگو نشست و با اندیشه ی خود خلوت كرد:

با پیدایش محمد «ص» قرآن كتابی كه رازها و رمزها فراوان دارد فروغی ابدی بر جای گذاشت، ای كاش در روزهای نخست دعوت پیامبر را كه می گفت ستایش، ویژه ی خداوند یكتا و بی همتا است به جان می خریدم.

چه می شد آن شب كه 73 نفر مرد و دو نفر زن از گروه خزرج و اوس به عقبه آمده بودند و من در كار محمد «ص» با آنها سخن می گفتم، اسلام را پذیرفته بودم.

چه اشتباه بزرگی كه وصیت پیامبر را نپذیرفتم و او آنچه باید به من می گفت با علی به تنهایی در میان گذاشت.

اما اكنون، ابوبكر و عمر و بسیاری از مهاجرین و انصار در گزینش دین اسلام كه به فرمان خدا بر محمد «ص» آخرین فرستاده ی او فرود آمد بر من پیشی دارند، چگونه می توانم با آنها رویارویی كنم.

اینك كه چشم های ما باز شد و افق روشن اسلام را می نگریم و تا دنیا صورت هستی دارد محمد «ص» و آیینش باقی خواهد ماند، فرزندان من باید بدانند كه خلافت مخصوص بنی هاشم است. اگر اكنون مرا توان نیست كه بر آن دست یابم، آنها نباید از این اندیشه دور باشند.

[صفحه 106]

اما امروز،

می دانم كه علی فرزند ابوطالب كه در دامان پیامبر پرورش یافته و تربیت شده است و پس از خدیجه همسر عزیز و محبوب رسول خدا، نخستین كسی بوده كه اسلام آورده و به همراه رسول الله برای نماز به دره های مكه می رفته بدین مقام سزاوارتر از دیگران است.

آری، وصی و داماد و پسر عم رسول خدا، كسی كه پیامبر با او پیمان برادری بسته و در غدیرخم سفارش كرده است كه او را همه دوست بدارند و دوستی اش را به دل داشته باشند، باید جانشین رسول خدا شود.

در بنی هاشم كسی مقدم بر او نیست و كسی را شایسته ی آن نیست كه بر او مقدم شود.

آن گاه به پسر برادر خود رو كرد و گفت ای فرزند ابیطالب، من در بنی هاشم از تو سزاوارترم، برای خلافت كسی را سراغ ندارم. به خلافت تو رای می دهم و با تو بیعت می كنم، چون رضای خدا و رسولش در این است. پس دستت را دراز كن تا با تو بیعت كنم.[5] .

با همه این اعترافها، عباس به سقیفه نرفت و بدان مجمع كس نفرستاد تا حقوق بنی هاشم و علی را بازگو كند و از آن دفاع نماید.

از طرفی سختگیری های علی «ع» در اجرای احكام اسلام، مردم را به این اندیشه انداخت كه اگر وی روی كار بیاید در به كار بستن فرامین الهی مسامحه و گذشت ندارد و سختكوش است.

برنامه ی علی «ع» تساوی حقوق میان تمام مسلمانان و لغو هرگونه امتیاز طبقاتی است.

پس نباید چنین حكومتی را قبول كرد، چون تحمل آن دشوار خواهد بود. از این رو مردم به علی روی نیاوردند و او را تنها گذاشتند.

طلحه و زبیر، كه در كنار علی «ع» قرار گرفتند و به خانه فاطمه فرزند پیامبر رفتند نه از برای این بود كه می خواستند به خلافت علی تن دهند و از حق علی دفاع كنند، چون اگر چنین بود، می توانستند به سقیفه بروند و با آنهایی كه با قامت خمیده و افراشته سفارش رسول خدا را فراموش كردند به سخن بنشینند تا غفلت نورزند و فتنه برپا نكنند.

[صفحه 107]

آنها به سقیفه نرفتند و چنین نكردند بلكه به خانه فاطمه «س» رفتند چون می خواستند پایگاه مقاومتی بیابند.

چنانكه پس از قتل عثمان خواهیم دید كه قاتل و خواستار خون مقتول، با یكدیگر ائتلاف كردند و متحد شدند و راه باطل را انتخاب نمودند و به دنبال عایشه به راه افتادند و به روی علی مرتضی «ع» شمشیر كشیدند.

[صفحه 109]


صفحه 104، 105، 106، 107، 109.








    1. دربیابان عقبه «در گذرگاه كوهستانی عقبه» بین محمد «ص» و اصحاب او از یك طرف و اوسیان و خزرجیان كه از مدینه آمده بودند از طرف دیگر ملاقاتی دست داد و پیمانی بسته شد این مذاكرات و ملاقات به وساطت عم پیامبر، عباس بن عبدالمطلب صورت گرفت- اسلام در ایران ص 29.
    2. ابوحذیفه بن عقبه بن ربیعه بن عبد شمس در جنگ بدر ملتزم ركاب پیامبر بود.
    3. عباس و عقیل پیامبر را تكذیب نكردند و در كار اخراج پیامبر دخالت نداشتند بلكه در محاصره شعب ابوطالب در كنار پیامبر بودند- برخی مورخین نوشتند كه عباس قبل از جنگ بدر و از مدتها پیش اسلام آورده بود ولی مسلمانی خود را مكتوم می داشت- اجتهاد در مقابل نص ص 306 اما برخی نوشتند پیامبر از گفتار ابوحذیفه افسرده شد و به عمربن خطاب گفت كه آیا رواست كه روی عموی رسول خدا شمشیر كشیده شود، عمر اجازه خواست ابوحذیفه را كه با گفتن این حرف منافق شده گردن بزند، چنین به نظر می رسد كه پیشنهاد كشتن عباس و عقیل به وسیله عمر قابل بررسی بیشتر باشد به صفحه 2:29 سیره النبویه ابن هشام مراجعه شود.
    4. برخی نوشتند كه عباس در مكه به پیامبر ایمان آورد ولی اسلام خود را از مردم پنهان می داشت و در روز فتح خیبر سال هفتم هجرت ایمان خود را ظاهر ساخت- شب های پیشاور ص 794.
    5. نوشتند علی «ع» از ترس بروز فتنه قبول نكرد و عباس بعد از سالها این موضوع را به امیرالمومنین یادآوری كرد- علی و فرزندانش ص 23.